» . |
شهريور 1397
دی 1396
مرداد 1395
ارديبهشت 1395
شهريور 1394
مرداد 1394
تير 1394
خرداد 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
شهريور 1391
تير 1391
ارديبهشت 1390
دی 1389
اسفند 1388
تير 1388
مرداد 1387
خرداد 1387
دی 1386
فروردين 1386
براي جستجو در همين صفحه وبلاگ واژه كليدي مورد نظرتان را وارد کنيد :
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 669
بازدید کل : 42506
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1
هیچ دشمن کوچکی وجود ندارد.......... <-PostCategory->
وقتی دیر یادم میکنی نگرانت نمیشم.چون میدونم شاد بودی و من یادت رفتم <-PostCategory->
زن جماعت را چه به بيرون رفتن !! <-PostCategory->
زن بودن در جامعه ؟ فرهنگ
مسافر کناري مدام خودش را رويم مي اندازد ، دستش را در جيبش مي کند و در مي آورد ، من به شيشه چسبيده ام اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود .. موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد مي کنند ….
*(تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم ..!!!)
مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي کند ، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت ، بايد با يک چيزي محکم بکوبم توي سرش ، چيزي دم دستم نيست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلي به سمت من مي آورد….
*(تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم ..!!! )
اتوبوس پر است ايستاده ام و دستم روي ميله هاست ، اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد ولي دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت ميله اي که من دستم را گذاشته ام مي گذارد .. با خودم مي گويم ” چه تصادفي ” و دستم را جابه جا مي کنم … اما تصادف مدام در طول ميله اتفاق مي افتد …..
*(تقصير خودم است بايد اين دو قدم راه را پياده مي آمدم …!! )
پياده رو آنقدر ها هم باريک نيست اما دوست دارد از منتها عليه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولي با هم برخورد خواهيم کرد … کسي که بايد جايش عوض کند ، بايستد ، جا خالي بدهد ، راه بدهد و … من هستم …
*(تقصير خودم است بايد با آژانس مي آمدم …!!! )
راننده آژانس مدام از آينه نگام مي کند و لبخند مي زند … سرم را بايد تا انتهاي مسير به زاويه 180 درجه به سمت شيشه بگيرم .. مدام حرف ميزند و از توي آينه منتظر جواب است ..خودم را به نشنيدن مي زنم … موقع پياده شدن بس که گردنم را چرخانده ام ديگر صاف نمي شود … چشمانش به نظر سالم مي آيد اما بقيه پول را که مي خواهد بدهد به جاي اينکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع مي کند … البته من بايد حواسم مي بود و دستم را با دستش تنظيم مي کردم ….
*(تقصير خودم است بايد با ماشين شخصي مي آمدم …!!! )
راننده پشتي تا مي بيند خانم هستم دستش را روي بوق مي گذارد… راه مي دهم … نزديک شيشه ماشين مي ايستد نيشش باز است و دندانهاي زردش از لبان سياهش بيرون زده است … “خانم ماشين لباسشوئي نيست ها “…. مسافرهاي توي ماشين همه نيششان باز مي شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جديد مي شنوم …و مدام بايد مواظب ماشين هايي که فرمانهايشان را به سمت من مي چرخانند باشم …موقع رسيدن خسته هستم .. اعصابم به کلي به هم ريخته است
*(تقصير خودم است زن جماعت را چه به بيرون رفتن !!!)
گاهی زمانه فرصت یاد کردنت را از ما میگیرد ،ولی مهرت را هرگز.... <-PostCategory->
لبخند کم خرج ترین ارایش چهره است چهره ات بدین ارایش همیشه اراسته باد <-PostCategory->
دلم میگیرد وقتی میبینم او هست...من هستم.....اما قسمت نیست!!!!!! <-PostCategory->
هنوز از تمام کارهای دنیا...دلبستن به دلت به دلم می چسبد. <-PostCategory->
امشب به رسم عاشقی یادی زیاران میکنم در غربتی تاریک وسرد از غم حکایت میکنم امشب وجودم خسته است از <-PostCategory->
سردی دلهای سرد
ایا تو هم دریاد من هستی دراین شبهای سرد؟
"ياعلي"تورا همين بس است كه دوستدارانت نه در دم مرگ ونه درقبر ونه درقيامت بيمي ندارند. <-PostCategory->
آرام صحبت کن اما درفکر کردن سریع باش.......... <-PostCategory->
در صحفه شطرنج دلت شاه عشقت شدمو کیش رخت ماتم کرد <-PostCategory->
جان فدای او که یادم می کند؛یاداوهر روز شادم میکند مهربانی های او شیرین شکر با مرامش کیش وماتم میکند <-PostCategory->
درکنج دلم عشق کسی کلبه ندارددر اینکبله ویرانه کسی جایی ندارد اینجارسیدی نکن احساس غریبی این کلبه <-PostCategory->
لينك ثابت